291 - اینست که شاهدیم که هرچه که درآمدها بیشتر می شود حرص و تورم و قحطی زدگی هم شدیدتر می شود. هر چه که بیمارستانها و پزشکان بیشتر می شوند بیماریها هم بیشتر می شوند. هرچه که دانشگاهها بیشتر می شود جهل هم شدید تر می شود. هرچه که بیمه ها بیشتر می شوند هراس ها و نا امنی ها هم بیشتر می شود. و این عذاب و ابطال حاصل از شرک بخداست.
چگونه میتوان از اسارت و بازیچگیِ فعالیتھای خودبهخودی و کورکورانهی ذھن جلوگیری و آنھا را مھار نمود؟
زیرا غایت این وضع به جنون و جنایت میانجامد. به ھمین دلیل، آدمی بعد از ارتکاب ھر جنایتی مدعی میشود که: من نبودم و تقصیر من نیست! زیرا بهراستی ھم او نبوده است، زیرا اصلاً ھیچ اختیار و کنترلی بر ذھن خود نداشته است و ذھنش به نتیجهای رسیده و تصمیم خودش را به صاحبش القا نموده و او را وادار به عملی جنونی کرده است.
جنون، حاصل خودسری و خودمحوری ذھن است که چون جن یا شیطانی صاحبش را مرید و بردهی خود میسازد. ھمهی دیوانگان اسیر گذشتهی خویش ھستند و در گذشته جا مانده و رابطهی خود با واقعیت جاری و حال را از دست دادهاند و برخی دیگر در آیندهی موھوم گم شدهاند که حاصل گذشتهپرستی ناکام است.
25 - بسیاری می پندارند شریعت فقط احکام عبادی است و لاغیر. در حالیکه عبادت، عبادت است نه شریعت. عبادت گل سرسبد و میوه طبیعی و فطری اجرای شریعت است. همانطور که حکمت میوه عقلانی تحقق دین است و نه امری مدرسه ای.
26 - منظور از شریعت رویکرد به صداقت و قناعت و سخاوت و صبر و محبت و عفت و خویشتن داری است و دوری از حرص و دروغ و ریا و ربا و زنا و ظلم و تهمت ناحق و خیانت و رذالت است.
نماز و روزه و زکات و انفاق و حج و امثالهم نتیجه شریعت است یعنی فروع دین که از آن اصول سر برمی آورد.
16 - عشق، عطش جستجو برای نیمه گمشده وجود است. زیرا انسان هم به لحاظ صفات و ماهیت نصفه و نیمه است و هم به لحاظ صورت و جمال. و نیمه گمشده اش بر حسب ظاهر همان جنس مخالف است ولی افسوس که بدست نمی آید و بلکه این رابطه فقط بر شدت این عطش و احساس گمشدگی می افزاید تا آدمی بطور جدی تر به جستجوی نیمه گمشده اش برآید.
ولی این نیمه در برون از او نیست بلکه در درون اوست در دل اوست . و آیا می دانید که او کیست؟ همان کسی است که عاشق است در دل تو . و تو بجای روی نمودن به او و وصال با او به بازار می روی تا در بیرون برایش معشوقی بیابی. در حالیکه او تو را صدا می زند و تو را می خواهد و عاشق خود توست و نه دیگران. او خدای توست که بر صراط در انتظار وصال توست و تو او را به بیگانگان می دهی و به دریوزه گی و پرستش اشقیاء می کشانی و لذا از تو انتقام می ستاند و چه بسا درب دل را به روی تو می بندد و از تو قهر می کند و می رود. و اینست که دلت سنگ و شقی می شود.
331- عشق جنسی خاصه در سرآغاز بلوغ و جوانی که سابقه شهوانی ندارد و مخصوصاً عشق اول به نوعی به منزله نزول روح است در درجه ای خفیف تر.
و لذا مرد عاشق در نخستین عشق خود دارای هویتی روحانی و جوانمردانه و شدیداً مؤمنانه است. و اصولاً می توان گفت که عشق در اکثر انسانها همان عشق اول است و مابقی عشق ها هویتی شهوانی و تقلیدی دارند و عشق نیستند.